نیایشنیایش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

تک فرشته ما

این روزهای ما...

با سلام به همه دوستهای مهربونم نیایش خوشگلم خدارو شکر می کنم به خاطر داشتن وجود نازنینت. عزیزم ماشالله روز به روز بزرگتر و خانوم تر و فهمیده تر میشی. الهی فدای اون دل مهربونت بشم که اینقدر به فکر منی. وقتی می خوای بری پایین خونه باباجون اینا همچین منو قول میزنی و میگی: مامان زود زود میام پیشت. بعدشم تو پله ها تا بری پایین برام بوس می فرستی. خدارو شکر هم دیگه خوب به مهد کودک رفتن عادت کردی. کل این هفته را صبح ها با بابایی رفتی و به منم گفتی که تو دیگه نیا. و ظهر زود بیا دنبالم. خیلی دوست داری سوار اتوبوس بشی از اونجایی هم که تو یزد اتوبوس ها اکثرا خلوت هستن منم راضی میشم. از سر کوچمون تا در خونه را هم با ...
27 آذر 1393

مهد کودک رفتن نیایشم

با سلام به همه دوستهای مهربونم نیایش عزیزم امسال که شهریور سه سالت تموم شد تصمیم گرفتم که بزارمت بری مهد کودک. البته خودت هم علاقه نشون میدادی ولی وقتی از تبریز برگشتیم و قرار شد که دیگه بری مهد یعنی از اول آبان ماه اصلا راضی نمیشدی که حتی یه لحظه بری تو کلاس. این بود که روز اول من نشستم پیشت و تو به هیچ عنوان از من جدا نشدی و فرداش که بردم مجبور شدند که بغلت بکنن و ببرن تو کلاس. ولی خانم معلمت می گفت وقتی رفتی تو کلاس آروم شدی و فقط می گفتی من مامانم را می خوام. منم رفتم تو ایستگاه اتوبوس نشستم که نیم ساعت بعد بیام دنبالت. فرداش تقریبا یک ساعتی بودی و کم کم ساعت های تو مهد موندنت را بیشتر کردم. و دیگه عادت کرده بودی و خی...
2 آذر 1393
1